سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

ادامه عکسها

امیرعباس ... جناب خان و تبلت بازی امیرعباس در حال دیدن سی دی کیمدی داریم میریم خرید داریم میریم تولد باباجون روز 20 آبان حالا که قرار شده کالسکه رو بدیم به کسی اقا تازه یادش افتاده بشینه تو کالسکه اونم وسط اتاق داریم میریم بیرون ... ...
23 آبان 1395

مراسم سه ساله های حسینی روز حضرت رقیه سلام الله علیها

    مراسم سه ساله های حسینی در شهرری با امیرعباس رفتیم میدان شهرری از اونجا همراه کاروان سه ساله های حسینی به طرف بازار و حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام رفتیم و اونجا مراسم بود پرچم ها و سربند های بچه ها امانی بود و باید برمیگردوندیم اما من خواهش کردم اجازه بدن برای امیرعباس باشه میدونستم پرچم رو ازش بگیرم کلی گریه میکنه و امیرعباس تنها بچه ای بود توی اون جمع که با سربند و پرچم اومد خونه وتا امروز این پرچم شده همدم اون  دائم میگیره دستش و توی خونه میگه ایران ایران  فکر میکنه هر پرچمی پرچم ایرانه که توی خندوانه ایران ایران میخوندن و تکون میدادن خلاصه بساطی داریم باها...
23 آبان 1395

95.08.23

سلام این روزها به اربعین امام حسین علیه السلام نزدیک میشیم یعنی 30 ابان هرکسی رو میبینی داره خداحافظی میکنه و راهی کربلاست خوش به سعادتشون... امیرعباس در اشتیاق پرچم کماکان هست هرجایی توی کوچه و خیابون و سردر خونه ها پرچم میبینه کلی ذوق میکنه. پرچم خودشم که دائم دستشه و ایران ایران میگه ... خیلی ماشاءالله بازیگوش و شیطون شده و از همه بدتر اینکه هرکی میاد خونه ما دنبالش گریه میکنه و برعکس هرجا میریم ده ساعت هم باشه وقتی میایم خونه گریه میکنه و اینکارش بدجوری اعصاب من رو خراب کرده کمرم خیلی داره اذیتم میکنه و خوب هرچی بیشتر بیرون میچرخیم بیشتر درد میگیره و امیرعباس این رو نمیتونه بفهمه و همش میگه بیرون باشیم. دو هفته ای هس...
23 آبان 1395

آغاز دو سال و پنج ماهگی

شهربازی عبدل اباد رفته بودیم براش کفش بخریم               امروز تو بازار شهرری منتظر هستیم براش فالوده بیاره      داره کارتن کیمدی هارو نگاه میکنه همون تخم مرغ که روی میزشه خالم براش خریده سی دی توش داره کارتون و اهنگ خلاصه که زندگیش شده کیمدی یکی هم دادا براش خریده  ...
8 آبان 1395

95.08.08

سلام این روزها خیلی بهم سخت میگذره بعد گذشت بیشتر از یکماه هنوز امیرعباس به شیر نخوردن عادت نکرده. هنوز شبها شیر میخوره و روزها بارها و بارها در و دیوار رو بهونه میکنه و گریه میکنه. خلاصه که نمیدونم چی کار کنم. منم حسابی عصبی شدم. کلماتی که تا امروز میگه: مامان ... بابا... دادا... عمو... دایی... ایه(یعنی اره)... نه... هوهوچیچی...قام قام(ماشین)...اینجایی...جوجو... هاپو... میو... اسب... قوقول...هیچی...به به... اوف....بییم (بریم)... کلا اهل جمله ساختن نیست خودش رو با گفتن کلمات و حرکات راحت کرده منم خوب چون سر و کله باهاش میزنم میفهمم چی میگه برای همینم خیلی تلاش نمیکنه جمله بسازه... میخواستم ببرمش کلاس مادر و کودک که مر...
8 آبان 1395
1